پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنيان و پويان فرشته هاي ما

بهاری پر بار

1392/2/24 20:46
نویسنده : Nasi&M
565 بازدید
اشتراک گذاری

واي خدا چقدر خوشحالم از داشتن دختركم... خييلي خوبه.. خيلي بهش افتخار ميكنم.... از هر نظر ازش راضيم و بهش افتخار ميكنم.. چند وقت بود پرنيان عادت كرده بود كنار ما ميخوابيد و وقتي خوابش ميبرد ميزاشتيمش تو تختش ، در واقع عادت كرده بود فقط كنار ما بخوابه و صبح هم به محض بيدار شدن ميومد كنار ما.(البته این افتخار کردن فقط واسه این موضوع نیست , پرنیان از همه نظر دختر خوبیه و خیلی خوب همه چیز رو درک میکنه)

niniweblog.com

 اصلاً فكر نميكردم ستاره زدن رو تقويم واسه شبهايي كه خودش ميخوابه جواب بده. سه شبه دختركم تو تخت خودش و با بغل كردن مورچه كه يك سالي ميشه عروسك مورد علاقه ش شده ميخوابه، حالا قراره ستاره هاش كه بيشتر شد براش يه جايزه بخرم...  انقدر از اين قضيه ذوق زده شدم كه يادم رفت از اتفاقات قبل تر شروع كنم...

niniweblog.com

 قبل عيد كه رفتم سونو گرافي وقتي نوبتم شد و رفتم تو پرنيان هم دنبالم اومد خودش رفت رو صندليي كه كنار اتاق بود نشست و تمام مدتي كه دكتر سونو گرافي انجام ميداد شيرين زبوني كرد و شعر خوند . دكتر خيلي از پرنيان خوشش اومده بود و كلي باهاش حرف زد و بهش گفت كه وقتي تو هم تو دل مامانت بودي من ميديدمت و موقع رفتن براش يه نقاشي كشيد (پرنیان و داداشی گلش).....

نقاشی دکتر قربانی برای پرنیان خانم شیرین زبون

****قربون دخترک شیرینم برم که هر جا میریم همه عاشقش میشن **** 

niniweblog.com

و اما عید..... امسال عيد حدود سه هفته شمال بوديم كه طبق هر سال باز هم دچار سرماخوردگي شديم ، اول پرنيان و بعد هم من با اين تفاوت كه اين بار من به خاطربارداريم نميتونستم دارو بخورم و به شدت هم گلوم دچار عفونت شد و مجبور شدم با انتي بيوتيك هاي طبيعي خودمو درمان كنم، از اون بدتر وقتي كه پرنيان سرماخورگيش داشت بهتر ميشد دچار گوش درد شد ... اونم اخر هفته تو تعطيلات نوروز كه تو تهرانش متخصص به زور پيدا ميشه چه برسه به شمال.  به اجبار برديمش بيمارستان و دكتر گفت كه هيچ مشكلي نداره  . ولي دختركمون دائم از گوش درد شكايت ميكرد و يه كم هم تب داشت . خلاصه كه حدود يك هفته درگير گوش درد و گريه ي گل دختری بوديم و با اينكه بابا جون تو همه ي لحظه ها كنارم بود و گاهي هم پرنيان رو پاي مامي و سمي ميخوابيد و اونا دستمال گرم ميكردن و رو گوشش ميزاشتن تا يه كم اروم بشه ولي با اين حال كلافه شده بودم و دلم ميخواست برگرديم تهران .هيچ چيز بدتر از مريضي بچه تو مسافرت نيست. با اينكه خودم سخت مريض شده بودم ولي قابل تحمل بود اما ناراحتي دختركم نه..... تقريباً روزاي اخر بود كه ديگه پرنيان خوب شده بود.

اونجا كلي تو حياط بازي ميكرد. چند تا ويلا اون طرفتر دو تا خانواده اومده بودن كه دو تا دختر داشتن ، رايا و روژان. با اينكه از پرنيان بزرگتر بودن و بيشتر همبازي تبسم بودن تا پرنيان ولي عاشق پرنيان بودن و وقتي ميرفت بيرون دورش جمع ميشدن و هر كدوم ازش ميخواستن تا اسمشونو بگه.. كلي از حرف زدنش خوششون ميومد. صبحا هم كه دختركم زودتر از همه بيدار ميشد و ميرفت حياط دنبالشون ميگشت و ميگفت:(رایا و دوجینا کوشن؟)وقتي هم كه صداشونو ميشنيد ميگفت دوستام اومدن . خلاصه كه هنوزم اسم رايا و روژينا رو مياره و اونا شدن جزء دوستاش هرچند اصلاً سنش به اونا نميخورد و قاطي بازياشون نميشد.

يه روز هم دايي رضا اينا اومدن و هلنا و هديه هم به جمع دختر بچه ها اضافه شدن . حدود دو هفته بعد از اينكه برگشتيم تهران باز هم بار سفر بستيم و اين بار رفتيم تبريز. راه طولانيي بود و مجبور بوديم تو راه وايسيم تا من به خاطر وضعيم يه كم راه برم و خستگي در كنم. نصف راه رو پرنيان رو صندليش خواب بود ، كلاً اخلاق خوبي داره  تو سفر تو صندلي خودش ميشينه و بيشتر وقتا هم زود خوابش ميبره براي همين موقع سفر خيالمون راحتتره. ولي چون راه طولانيي بود اخراش كه ديگه خوابشم كرده بد اون عقب حوصله ش سر رفته بود و با هزار تا بهونه و بازي و وعده وعيد اروم نگهش داشتيم. تبريز رفتيم خوه ي يكي از فاميل هاي بابا جون پرنيان خانم  يعني خاله جون كه بي نهايت مهربون و مهمون نواز هستن و ما خيييلي تو خونشون راحت بوديم . دختركم از همون اول كه رسيديم , اونجا رو دوست داشت و كلي از ديدن چيزاي جديد اونجا ذوق ميكرد. فقط اولا يه كوچولو از مورچه هايي كه تو حياط بودن ميترسيد كه بعد يه مورچه گزاشتم رو دستش و ديگه نترسيد.

خاله جون اينا ته حياط كندوي عسل داشتن و تو حياطشون زنبور بود كه البته زياد اينور نبودن و كاري به ادم نداشتن ،  پرنيان به اونا هم ميگفت مورچه و وقتي ميومدن نزديكش ميترسيد . بماند كه منم اولا يه كم ميترسيدم. شبا كه بساط خواب و پهن مي كردين دخترك شيرين مون انگاري انرژي مضائف ميگرفت و انقدر ورجه وورجه و كله معلق ميزد تا لپاي خوشگلش از گرما قرمز ميشد و از خستگي پخش ميشد رو تشكniniweblog.comصدا خنده ش بلند ميشد تو اتاق و ما از طرفي از ديدن بازيش لذت ميبرديم و از طرفي نگران بوديم كه صداش مزاحم خواب عمو حسين نباشه ( اخه عمو حسين شب زود ميخوابيد و صبح زود هم بيدار ميشد) ولي خاله جون ميگفت اشكال داره و اونم انگاري از ديدن پرنيان كيف ميكرد و گاهي شريك بازيش ميشد و تا هر وقت ما بيدار بوديم با ما مينشست . يه بار هم كه عمو حسين خواب بود و پتو رو كشيده بود سرش پرنيان رفت بالا سرش و اروم پتو رو زد كنار و بوسش كرد، پرنياني كه با هر كسي زود صميمي نميشه با خاله جون و عمو حسين از همون اول احساس غريبي نميكرد.  

 ولي واقعاً اونجا  صفايي داشت كه هيچ جا نداره. عسل طبيعي ، چاقاله ي بادوم و زرد الو و سبزي تازه و صد البته بدون سم و هزارجور انگل ، نون سنگك تازه اي كه عمو حسين هر روز صبح برامون ميگرفت ، گردوي اساب شده و پنير تبريزي خوش طعم و از همه مهمتر اسمون ابيي كه هر لحظه يه شكل ابر داشت واقعاً عالي بود. با اينكه چند روز هوا سرد شد و زياد نميشد بيرون رفت ولي خوب بود. برگشتنی هم یه جای خوش منظره پیدا کردیم و یه یک ساعتی بساطمون رو اونجا پهن کردیم و از هوا و منظره لذت بردیم.

كلاً تو بهار اين سال جديد زياد تو هواي الوده ي تهران نبوديم و بيشتر تو سفر و طبيعت و بدور از شلوغي بوديم. ( البته كه شمال هم تو عيد از نظر شلوغي دست كمي از تهران نداره ولي هر چي هم كه باشه هواش تميزه و طبيعت خوبي داره و ما هم كه زياد اهل اينور اونور رفتن نيستيم تو شلوغي ، واسه همين بيشتر از فضاي اونجا استفاده كردين)

niniweblog.com

ديگه اينكه پرنيان مون روز به روز شيرين زبون تر ميشه و كاراش و رفتارش شيرين تر.. وقتي شمال بوديم صبح كه از خواب بيدار ميشد زودتر اماده ش ميكردم و ميرفت پايين پيش مامي و ددي، نزديك ويلا چندتا مرغ و خروس بودن كه صداشون ميومد ، پرنيان از مامي پرسيده :(صدای چیه؟)  مامي براش توضيح داده كه صدای مرغ هاست و برامون تخم ميزارن تا ما بخوريم و اينا كه پرنيان گفته :(مامی منم کوچولو بودم تخم گزاشته بودم...) 

 انقدر از اين حرفش همه خنديديم كه يه مدت بحثش بود . بعد كه اومديم تهران با پرنيان فلش كارت هايي كه تازه خريده بودم رو كار ميكردم كه ارتباط كلمات بود ، يكيش تخم و پرنده بود . براي اولين بار كارتي كه عكس تخم پرده بود و به پرنيان نشون دادم خواستم با سؤال منظور كارت رو بهش بفهمونم ، گفتم اين تخم پرنده س كي تخم ميزاره كه اني پرنيان جواب داد :(من....) من و بابا جون از خنده غش كرديم انقدر كه با مزه و جدي گفت. بعد براش منظور كارت رو توضيح دادم.

تازگي هام فلش كارتايي كه عكس و اسم حيوانات رو به فارسي و انگليسي نوشته رو باهم كار ميكنيم البته با بازيي كه اختراع خودمونه.  دختركم از وقتي كه تازه به حرف افتاده با هم يه بازي ميكنيم ،اينجوري كه هرچي من ميگم پرنيان زود كلمه ي مقابلش رو ميگه.  اسمش ميشه نميشه ست ( چون اول با اين كلمه اين بازي رو اختراع كرديم). اينجوري كه من معادل فارسي يا انگليسي يه حيووني رو ميگم و عكسشو نشون ميدم و پرنيان برعكسشو ميگه. تازه شروع كرديم و پرنيان اسم سه تا حيوون رو ياد گرفته ( فيش، داگ و كَت). اروم پيش ميرم كه زده نشه و براش كسل كننده نشه.  بيشتر وقتا هم كه ميخوايم براش چيزي بخريم سعي ميكنيم جاي اسباب بازي يا خوراكي هاي بي فايده كتاب يا پازل بگيريم و پرنيان هم به كتاب خوندن علاقه ي بيشتري نشون ميده و كتاباشو مياره و ازمون ميخواد تا بارها براش بخونيم. يه چيزي هم كه هست به همه چيز كتاب توجه داره و فقط به نوشته هايي كه ميخونيم اكتفا نمي كنه و راجع به عكسايي هم كه ميبينه سؤال مي پرسه ، گاهي هم كه تنها ميشينه بازي ميكنه از زبون خودش براي عروسكاش اونچه رو كه از كتابش فهميده ميخونه.

**** دخترکم عاشقتم , با تمام وجود بهت افتخار میکنیم ****

 راستي از پسركم بگم كه اين روزا خيلي ورجه وورجه ميكنه، يعني كلاً از پرنيان خيلي پر تحركتره و گاهي نميزاره من بخوابم، از حالا داره خودشو نشون ميده كه چه انرژي و شورو هيجاني داره. برعكس پرنيان كه اروم بود . ايشاالله كه پسركمون هم سالم و سلامت بياد بغلمون و تو بغلمون اروم باشه و زياد بيخوابمون نكنه . پرنيان كه از حالا دوستش داره و چون بهش گفتم يه كم قبل تولدت به دنيا مياد هركي ازش ميپرسه كِي مياد ميگه تولدم مياد. راستي گفته كه واسه تولدش دوتا كيك ميخواد.

 niniweblog.com

 پ ن : چند شب كه پرنيان خودش تو تختش خوابيد و ستاره هاش پنج تا شد مامي و ددي براش جايزه خريدن . ولي پرنيان خانم ما ديگه ادامه نداد و كلاً از ستاره گرفتن منصرف شد و هرچي سعي كرديم نتونستيم راضيش كنيم و تصميم گرفتيم فعلاً كاري بهش نداشته باشيم چون يه جورايي اصرار ما نتيجه ي عكس ميده.  

   

راستی پرنیان توی نقاشی خیلی پیشرفت کرده و دیگه صورت ادم رو میتونه بکشه . یعنی دو تا چشم, بینی و یه دهن خندون رو تو نقاشیاش میکشه. اولا واسه اون کله یی که کشیده دوتا دست و پا میزاشت ولی حالا بدنش رو هم میکشه...

نقاشی پرنیان

و این هم پیشرفت پرنیان در نقاشی...

نقاشی پرنیان

راستی قبل عید درست زمانی که فکر میکردیم که دیگه هوا گرم شده و دیگه برف نمیباره و ناراحت از اینکه امسال بچه ها برف بازی نکردن , در کمال تعجب یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم چنان برفی باریده که درخت ها زیر بار برف در حال شکستن هستن. به سرعت کارامونو کردیم و رفتیم برف بازی. به پرنیان خیلی خوش گذشت اونقدر که راضی نمیشد بریم خونه. خیل خوب بود.

پرنیان و برف بازی

پرنیان و تبسم در برف

چهار شنبه سوری شمال بودیم و تو شهرک با همسایه ها جشن گرفتیم (البته ما فقط نظاره گر بودیم و به اتیش بازی و فشفشه های رنگارنگ نگاه میکردیم و لذت میبردیم.

چهارشنبه سوری

 

و این هم تاج سرمون کنار سفره ی هفت سین. اون حاجی فیروز ها رو برای پرنیان , تبسم و هلنا (دختر دایی بابا ) درست کردم.....

تو عید پرنیان پول,اسباب بازی , استیکر و جوراب باب اسفنجی و یه سری چیزای دیگه عیدی گرفت.

پرنیان و سفره ی هفت سین

این هم پرنیان کنار دوستاش...

پرنیان و دوستاش

و پرنیان خانم کنار دریای خزر...

کنار دریای خزر

یه روز در حال شستن توت فرنگی ها یه حلزون کوچولو پیدا کردم. پرنیان میترسید حتی به لاکش دست بزنه ولی وقتی دید که وقتی ما بهش دست میزنیم اتفاقی نمی افته و اونقدر ها هم ترس نداره رضایت داد یه کوچولو لنسش کنه...

حلزون کوچولو

 

حلزون کوچولو 2

پرنیان و حلزون

 

این هم پرنیان خانم ما در تبریز .... (بالکن خونه ی خاله جون)

پرنیان در تبریز

 یه روز هم رفتیم پارک شاه گلی و واسه پرنیان پشمک خریدیم . اقای فروشنده یه پشمک بزرگ داد دست پرنیان...

پرنیان در ایل گلی

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ارکیده(افسانه)
23 اردیبهشت 92 17:12
ناسی جون...خیلی قشنگ نوشتی...وای خیلی بامزه است پرنیان گلت..انشالله هزار سال زنده باشه..همینطور پسر گلت...انشالله به سلامتی به دنیا بیاد و زیر سایه تون بزرگ شه


مرسي عزيزم، لطف داري. اميدوارم دخترك شما هم صحيح و سالم بياد و زير سايه ي مامان و باباش خوشبخت باشه