پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنيان و پويان فرشته هاي ما

دختركم در بيست و شش ماهگيش

1391/8/21 0:21
نویسنده : Nasi&M
424 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر زود داره روزا ميگذره و دختركم بزرگ و بزرگتر ميشه و هر روز يه چيز تازه و جديد در موردش كشف ميكنم , گاهي از بازيگوشياش و خرابكارياش خيلي عصباني ميشم و ناخواسته دعواش ميكنم ولي لحظه ي بعدش پشيمون ميشم و يادم مياد كه بايد اين كارارو بكنه, بايد دنياشو كشف كنه, بايد هررر چيزي رو امتحان كنه.وقتي ميخوابه و بهش نگاه ميكنم ميبينم كه يه فرشته دارم و قدرشو نميدونم.

اتفاقي نمي افته اگه همه ي قاشق چشنگال ها و وسايل كشو رو بفرسته زير يخچال, يا همه ي دستگيره هاي كابينت رو باز كنه و شل كنه, يا همهي دستمالاي اشپزخونه رو پخش زمين كنه, يا اينكه من سطل اشغال رو هر دفعه از يه گوشه پيدا كنم(اخه از سطل اشغال به عنوان چهارپايه استفاده ميكنه, اينجوريه كه دستش به همهجا ميرسه) ,يا اينكه بيام ببينم همههه ي روسري هام پخش اتاقه و يه سري هم موچاله تو كشوه , يا اينكه در عطر هام نيست شده و يا لباساي تميز توي سبد لباساي كثيفه و هزارتا كار ديگه كرده.

اون وقتا كه كوچيكتر بود هر كدوم از اين كارارو ميكرد نه كه ناراحت و عصباني نميشدم بلكه كلي هم كيف ميكردم ميگفتم واي بچهم روز به روز تواناتر ميشه و كاراي جديد و بامزه ميكنه, نميگفتم اين كارو نكن  اون كارو نكن. حالا كه بزرگتر شده انگاري يادم رفته كه جاي اينكه بهش بگم چه كاري درسته كارهاي نادرست رو بهش گوشزد ميكنم و نبايد همش بهش بگم نكن . گاهي بزرگتر ها فراموش ميكنن كه بچه ها هم به اندازه ي بزرگترا از خونشون سهم دارن .

**دختركم عاشقتم عزيزم , تو به من خيلي چيزا ياد دادي و هنوز هم خيلي چيزها رو به واسطه ي مادر بودنت دارم ياد ميگيرم. ممنونم كه با وجودت من رو مادر كردي.**

امروز خيلي با پرنيانم  بازي كرديم. دختركم از همه بيشتر عاشق تاب بازيه .

وقتي تاب بازي ميكرديم انقدر قشنگ ميخنديد و قهقهه ميزد كه دلم خواست صداي خنده ش رو ضبط كنم . كاش هميشه بخنده دختركم. گاهي نقاشي هم ميكنيم و از من ميخواد كنارش بشينم و براش نقاشي بكشم. اولا فقط خط خطي ميكرد و خطاي بي هدف ميكشيد ولي تازگيا شكلايي شبيه به بيضي ميكشه و ميتونه انتهاي دوتا خط رو به هم وصل كنه,اين هم پرنيان در حال نقاشي كشيدن

پرنيان و نقاشي

واين هم نقاشي پرنيان كه خودش گفت اون گردا گله.....


**قربونت اون دستاي كوچولوت برم , عاشق مداد به دست گرفتنشم **


چند شبه ديگه خودش ميره تو تختش و ميخوابه  , از اين بابت خيلي خوشحالم , يه چند وقت ديگه ميخوام پروژه ي اتاق رو شرو ع كنم . ديگه وقتشه تو اتاق خودش بخوابه.

 

پ ن : اين پست رو دو روز پيش نوشتم و فرصت نشد كاملش كنم و امروز كه ميزارمش مرغ عشقامون چهارتا شدن (يه مرغ عشق ماده خريديم كه ديگه زياد تو سر و كله ي هم نزنن) .

پرنيان هم يكي دو روزه يه كم بهانه گير شده نميدونم چرا . از دندونشم كه نيست چون اونايي كه تا حالا بايد در ميومد در اومده و دختركم بيست تا مرواريد خوشگل داره. شايد ...شايد نه حتما" رفتارش ريشه در رفتار و برخورد ما داره. وقتي پدر و مادر ميشيم براي تربيت دلبندمون بايداول خودمون رو تربيت كنيم .

 

 

راستي سه تا مرغ عشق گرفتيم كه اولا پرنيان ميترسيد به قفسشون نزديك بشه ولي الان انگشتشم از بين ميله ها ميبره تو , گاهي خييلي باهم دعوا ميكنن و سر و صدا ميكنن تا جايي كه ما براي اينكه بخوابيم در اتاقمون رو ميبنديم.

 

قربون اون انگشت خوشگلت برم من عشششق منماچقلب

 

و اين هم عشقم كنار قفس مرغ عشق هاقلبماچماچماچقلب (البته اونا ترسيدن و رفتن سمت ديگه ي قفس)

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

هدیه
22 آبان 91 14:57
عزیز دلمممممممممممم
تمیدوارم همیشه خوب باشی و در حال کشفیات جدید


ممونم هديه جون من . ايشاالله كه ني ني شما هم صحيح و سالم بياد تو بغلتون و خونتون رو بهم بريزه ؛)
مریم مامان رادین
23 آبان 91 18:07
خاله جون ماشالا چقدر خانم شدی نقاشی هات هم خیلی قشنگه آفرین عزیزم


مريم جونم ممنونم از لطفت، رادين كوچولو رو ببوس.
خاله نرگس
25 آبان 91 12:19
ای جووونم .. مدادشو ببین تو دستش خداااا ... ببوسش ... ناسی لذت ببر از لحظه لحظه این روزهااااش ...
خاله نرگس
9 آذر 91 10:52
مامان پرنیاااان خیلی کم کاری میکنی هااااا
ارکیده
15 اسفند 91 16:31
نقاشی های پرنیان خیلی خوشگلهههههه

بچه ها تو این سن همینجوری میکشن ولی خودشون میدونن چی کشیدن


راست ميگي افسانه جون ... گاهي يه چيزايي از تو نقاشياش تعريف ميكنه كه من متعجب ميشم..
مامان الی
16 اسفند 91 11:18
خیلی نازه ماشاله خدا حفظش کنه
دخمله من هم یک ماه بزرگه از این خوشمل خانوم


لطف داري خانمي. خدا دختر گلت رو نگه داره برات.