پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنيان و پويان فرشته هاي ما

دختركم در بيست و هفت ماهگي

1391/9/12 0:23
نویسنده : Nasi&M
485 بازدید
اشتراک گذاری

نمي دونم چه جوريه كه وقتي همه چيز مرتبه و طبق برنامه ست و زندگي روال خودشو طي ميكنه يه دفعه همه چيز به هم ميريزه، بچه اي كه تا ديروز خودش سر ساعت مشخص ميرفت تو تختش و ميخوابيد حالا با صد تا دوز و كلك و قربون صدقه و بازي رضايت به خواب نميده و از اون بدتر شروع ميكنه به لجبازي و نق زدن . 

 تو يه كتابي خونده بودم بچه ها گاهي براي رسيدن به خواسته شون از اون لجاجتا و به قول معروف كولي بازيا در ميارن كه ادم تو خوابم نميبينه كه تو اون شرايط قرار بگيره، ولي من چند وقت پيش تو يه همچين شرايطي قرار گرفتم ، طوري كه از فرط استيصال نميدونستم بايد چه كار كنم , يعني ميدونستم ولي به انجامش اطمينان نداشتم ، خلاصه كه لجاجت كار دستمون داد و دست پرنيان از ارنج در رفت .

شنيده بودن تو بعضي جاها از دو سالگي با عنوان دو سالگي وحشتناك نام ميبرن و ميگفتم : "واا بچه ي دو ساله دارم به اين خوبي اصلاً هم وحشتناك نيست ". ولي گاهي خيلي لجوج و عصبي ميشه تا جايي كه به خودشم اسيب ميزنه . ( يك بار ديدم از فرط عصبانيت و البته لجبازي ,موهاي خودش رو ميكشه طوري كه تو دستش يك مشت مو بود) اونجا با خودم عهد بستم تا جايي كه ميتونم نزارم همچين كاري كنه دوباره، فكر كردم خوب اين هم دوره اي داره ديگه . يه كم كه بگذره و بزرگتر بشه ديگه اين رفتارهارو نداره. 

 يكي ديگه از چيزايي كه تو اين روزا خيلي ناراحتم ميكنه خوب غذا نخوردن و اشتياق زيادش به هله هوله خوردنه ، مخصوصاً وقتي كه جايي ميريم كه ديگه اصلاً نميشه بهش غذا داد و با اصرار زيادم دوباره مي افته تو فاز لجبازي و گريه و باقي داستان .........

بعضي از شب ها قبل خواب پرنيان كلي بهونه مياره كه تا جايي كه ميشه دير بخوابه، مثلاً با هزار كلك و بازي و گاهي نگاه غضبناك مسواك ميزنيم و دست و صورت و پاهاشو ميشوريمو لباس خواب پوشيده ميره تو تخت تا بخوابه ، من هم ميام تو جام كه بخوابم كه يه دفعه بلند ميشه ميگه پلو ميخوام . براش گرم ميكنم و دو سه قاشق ميخوره . ميايم ميخوابيم كه باز بعد يه كم ول زدن بلند ميشه ميگه سيب ميخوام بهش ميدم( چون هر شب سيب ميخواد قبل خواب يه تيكه سيب اماده كنارم ميزارم تا مثلاً از بيرون اومدنش از تختش جلوگيري كنم كه باز بهونه هاي ديگه داره) خلاصه يه بار ميگه بَلم ( موبايلم) يه بار ميگه ابniniweblog.com ، و گاهي اخر رو پامون يا بغل بابا جون در حال راه رفتن يا بغل من خوابش ميبره( بيشتر مياد بغلم و من شعر خودشو كه از نوزادي وقتايي كه گريه ميكرد ميخوندم رو ميخونم. تازگي ها وقتايي كه ناراحته مياد بغلم و ازم ميخواد تا براش بخونم ، فقط بغلش ميكنم و ميخونم) 

 بعد تعطيلات عاشورا تاسوا كه خونه بوديم تمام تمركزم رو گزاشتم رو تغذيه ش و خدا رو شكر اين چند روزه خوب بوده و  اميدوارم همينجوري پيش بره.ولی مجبورم با یه برنامه ی چیزی سرگرمش کنم تا غذاشو بخوره. دلم میخواست خودش بخوره ولی انگار بهتره صبر کنم تا عادت غذاییش کامل شکل بگیره بعد بزارم به عهده ی خودش. البته وقتي ميريم جايي شكلاتايي كه ميخوره مانع غذا خوردنش ميشه كه بايد يه فكر و برنامه ريزيي هم براي روزاي مهموني بكنم.

niniweblog.com

 از اين حرفا كه بگذريم ميرسيم به اينكه گل دختر مهربونم پيشرفت خوبي تو حرف زدن داره.  چقدر شيرينه دوراني كه هرروزش يه شگفتي داره و حرفا و شيرين زبونيا و كاراي قشنگ دلبندشوميبينه، امروز تو اتاق مشغول انجام كاري بودم و پرنيان دنبالم ميگشت چند بار صدام كرد و من متوجه نشدم ، يه دفعه ديدم داره ميگه : مامان.... عزیزم....تعجبخیال باطل

يعني من که ذوق زده شده بودم. خيييلي دختر مهربونيه يعني محبت تو ذاتشه نه كه من بهش بگم مثلاً وقت خداحافظي مامي ، ددي، ماماني، بابايي رو ببوس , خودش موقع خداحافظی همه رو میبوسه.  از همه قشنگتر وقتيه كه بابا جون از سركار برميگرده، وقتي صداي ايفون رو ميشنوه زودي ميره در رو باز ميكنه و تا وقتي باباجون برسه بالا , هي صداش ميكنه:بابا جون.....بابا جون..... بیا    و وقتي باباجون وارد ميشه كلي ذوق ميكنه و ميبوستشبغل كه از چهره ي بابا جون هم ميشه فهميد كه با ديدن گل دخترش خستگي از تنش در رفته، و وقتي پرنيان ميخواد كه بابا ببرتش دَدَر با جون و دل ميبرتش بيرون ( كاري كه هيچ وقت واسه كسي با وجود خستگي انجام نميداد، عشق پدر اينه ديگه.  يعني بابا جون پرنيان خانم خيييييلي مهربونه و واسه دختركش از جون و دل مايه ميذاره و نتيجه ش اين ميشه كه پرنيان هم باباشو خيلي دوست داره و تو خونه باباجون صداش ميكنه) 

 *خیلی دوستتون دارم عزیزای من *

این هم پرنیان با دسته بسته....

پرنیان و دست بسته

تو اشپزخونه اشپزی میکردم که دیدم پرنیان نیست.. رفتم دیدم اینجا داره با عروسکاش بازی میکنه....

 

 

پرنیان در سبد لباسها

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله نرگس
20 آذر 91 14:52
اااااای جوونم ... جیگر طلاااااا ....... قیافه اشو ببین خدااا
خاله نرگس
20 آذر 91 14:54
عزیزم زیادد سخت نگیر بهش ... ممکنه یه سال دیگه طول بکشه تا خودش بخوره و بخوابه ... گنااااه داره خوووب ...
مریم مامان رادین
27 آذر 91 19:02
خاله جون ایشالا زود دستت خوب شه عزیزم
محبوب
29 دی 91 10:22
سلام عزيزم چقدر بچه هارشبيه همن زهران شباكه ميره تو تختش دقققيقا كاراي پرنيانو ميكنه خامه شكلاتي ميخوام آب گشنمه بيام تخت شما بخابم لواشك ميخوام يعني از بس پا ميشمو ميخوابم چلللل ميشم راستي يدونه از اين صندلي پلاستكيا براش بگير لااقل سطلتون سرجاش ميمونه هههههه كلا خييلي باحالن بچه ها تو اين سن از مادر بودن لذت ببر عزيزم مراقب گل دخترت باش


راست ميگي محبووب . من فكر ميكردم فقط پرنيان اينجوريه. در مورد سطل اشغالم كه ديگه خانم عادت كرده. صندليم باشه باز اونو حول ميده ميزاره زير پاش. مواظب خودت و زهرا كوچولو باش

مينا
30 دی 91 18:12
عزززيزم.اون عكس توي سبدش خيلي نازه. اميدوارم زودي خوب بشي خوشگلم.  


ممنونم مينا جان